زماني که فيلمنامه را خوانديد شخصيت عباسآقا سوپرگوشت چه جذابيتي براي شما داشت؟
هيچ شخصيتي خود به خود جذاب نيست. اين بازيگر است که بايد به شخصيت نوشته شده در فيلمنامه جان و جذابيت بدهد. مهرجويی زمانی که اين فيلمنامه را نوشته بود در فرانسه زندگی ميکرد. او بعد از اتفاقاتی که برای فيلم قبلیاش (مدرسهای که میرفتيم) افتاد و کمتوجهیای که به اين فيلم شد چند سالی آنجا ماند تا دوباره بتواند خودش را پيدا کند و با شرايط کنار بيايد. يکبار مهرجويي از آنجا نامهاي براي من فرستاد که در آن نوشته بود در حال نوشتن يک فيلمنامه جديد است به نام خانهخواران. آنطور که او نوشته بود از همانموقع داشت شخصيت عباس سوپرگوشت را بر اساس ويژگيهاي من مينوشت. وقتي آن نامه را خواندم جوابي برايش نوشتم و در آن خيلي اصرار کردم که به ايران برگردد. مدتي بعد مهرجويي با اين تصميم که دوباره در سينما فعاليت کند به ايران برگشت و اينبار با اصل فيلمنامه. وقتي آن نسخه از فيلمنامه را خواندم خيلي نظرم را جلب کرد و از همانموقع ترغيب شدم تا نسبت به پرورش آن شخصيت و پيدا کردن پسزمينهاي براي شخصيت او تحقيقاتم را آغاز کنم. مهرجويي در ساخت اجارهنشينها سختگيري زيادي از خود نشان داد. خوب يادم هست براي هر شخصيت چند بازيگر در نظر ميگرفت تا پس از تمرين فراوان و باورکردنشان در آن نقشها يکي را انتخاب کند. او به تمرين خيلي زياد علاقه دارد. من هم که از تئاتر ميآيم و اصلاً اهل تمرين هستم و طبعاً از اين شيوه استقبال کردم. همين تمرينکردنها و البته آماده نبودن برخي شرايط باعث شد تا فيلمبرداري چند ماه بيشتر از زمان پيشبينيشده طول بکشد. ناگفته نماند پرويز يشايائيان که يکي از تهيهکنندههاي فيلم بود خيلي زحمت ميکشيد، اما مهمترين مشکل، خانهاي بود که فيلمبرداري بايد در آن انجام ميشد. خانهاي که در فيلم ميبينيد در حوالي شهرک ژاندارمري پيدا شد، اما هرچه تحقيق کردند نتوانستند مالک آن را پيدا کنند. بنابراين از طريق نامهنگاري با وزارت ارشاد و ساير ارگانهاي ذيربط مجوز گرفتند تا بشود در آن خانه که نيمهکاره بود فيلمبرداري انجام شود. نگو صاحب اين خانه در مازندران زندگي ميکرده و هر چند وقت يکبار ميآمده تا به آن سر بزند. زماني که مقدمات کار شروع شده بود يک روز اين بيچاره ميآيد و ميبيند خانهاش پر از آدم است و تازه از او ميپرسند اينجا چکار داري؟ خلاصه کم مانده بود پس بيفتد! بههرحال رفتيم دفتر پخشيران و از او دلجويي کرديم تا کار راه افتاد. اما صحنههايي که آب در راهروها جاري ميشود و ساکنان خانه را به خيابان ميريزد در يک خانه ديگر فيلمبرداري شد. همين چيزها باعث شد تا اگر اشتباه نکرده باشم فيلمبرداري چهار ماه طول بکشد. آنهم کاري که بايد از صبح ميرفتيم و تا شب بارها و بارها تمرين ميکرديم. بخش عمده سختي کار به اين دليل بود که ما تصميم گرفته بوديم با قرار دادن شخصيتها در يک موقعيت کمدي تماشاگر را بخندانيم، نه از طريق شکلک درآوردن و شوخيها و حرفهاي خندهدار.
ظاهراً مابهازاي واقعي هم براي اين نقش پيدا کرده بوديد.
بله. سر پل تجريش قصابي بزرگي پيدا کرده بودم که صاحبش تقريباً همهيکل من بود و ميشد از رفتارش براي بازي در نقش عباسآقا سوپرگوشتي الهام گرفت. چند روز که رفتم و آمدم و او را زير نظر گرفتم متوجه شدم شخصيت جالبي دارد. از آن آدمها بود که کت و شلوار گرانقيمت اما بدون اتو به تن ميکرد. يک بنز هم زير پايش بود که وقتي سوارش ميشد نشان ميداد مال طبقه او نيست. بههرحال يک روز رفتم توي مغازه تا بيشتر بتوانم از او الگو بگيرم. خوشبختانه او هم مرا به جا آورد و... خلاصه سر صحبت باز شد. نميخواستم اداي او را دربياورم. فقط ميخواستم از حرکتهايش (مثل راهرفتنش يا حتي کفشپوشيدنش) الهام بگيرم.
صداسازي هم کرديد؟
نه، ولي وقتي بازيگر بتواند يک شخصيت را خوب از کار دربياورد و اجازه بدهد لحظه لحظه زندگي آن شخصيت در وجود خود او جاري شود، صدا هم درست خواهد شد. البته چهره و صدا را نميشود به طول کامل تغيير داد اما بههرحال يک تغييراتي ميکند. براي همين است که صداي عباسآقا سوپرگوشتي با شخصيتي که من در آقاي هالو بازي کردهام فرق ميکند، يا مثلاً صداي اينها با نقشي که در هامون بازي کردهام فرق دارد. بههرحال من هميشه سعي خودم را کردهام که اين اتفاق بيفتد، اما اينکه چقدر موفق شدهام خدا ميداند.
با تعدد اينهمه بازيگر که در فيلم حضور داشتد چطور کنار ميآمديد؟
رابطهمان خيلي خوب بود. خيليهايمان تئاتري بوديم و راحت ميتوانستيم با هم تمرين کنيم. ايرج راد تئاتري بود، من خودم تئاتري بودم، نسرين قاسمزاده که در فيلم، نقش زن برادر من را بازي ميکرد هم خيلي خوب کار ميکرد. يا خانم نادره که حضورشان فوقالعاده بود. يادم هست سر اين فيلم من همهچيز را جدي ميگرفتم، اما برخلاف من اکبر عبدي مثل همين حالا که يک نمايش کمدي روي صحنه برده و مردم را ميخنداند خيلي شوخي ميکرد. سر صحنهاي که با کلنگ بايد دنبالش ميکردم به او گفتم: «اگر دست از شيطانيهايت برنداري، با همين کلنگ ميزنم توي مخت!» بهش گفتم: «به جان مجيدم اين کار را ميکنم. خودت بايد مواظب باشي که اين اتفاق نيفتد.» بههرحال وقتي فيلمبرداري شد با کلنگ چنان زدم که از بغل شانهاش رد شد و خورد به ديوار! اين يکي از خندهدارترين صحنههاي فيلم است که هربار آدم ميبيند از ته دل ميخندد.
خود شما کدام صحنه از فيلم را بيشتر از بقيه فيلم ميپسنديد؟
صحنهاي که مادر پا در مياني ميکند تا من سوئيچ ماشين را به برادرم (رضا رويگري) بدهم تا برود. تأثير عاطفي اين لحظه چنان بود که در زمان تمرين هم مرا آزار ميداد. بههرحال اينها ويژگيهاي اصيل ايراني است. آدم نميتواند مدت زمان طولاني با برادرش قهر کند. البته يک خاطره تلخ ديگر هم از اين فيلم دارم و آن مال زماني است که سر صحنه تعقيب کاميون يک سرباز که دلش ميخواست توي کادر باشد با موتورش آمد جلوي کاميون و خدا رحم کرد که طورياش نشد. البته کمي زخمي شد، اما خوشبختانه زنده ماند. بههرحال اجارهنشينها فيلم خوبي بود و هنوز هم سرپاست. خيلي از صحنههاي آن بهيادماندنياند. مثل صحنهاي که آب در ساختمان جاري ميشود. خدابيامرز حسين سرشار بعد از فيلمبرداري آن صحنه ميگفت: «خوشبختانه من سبک هستم و همينطوري روي آب ميروم، اما فشار آب آنقدر قوي بود که مرا ميکوبيد به در و ديوار!» صحنههاي ترک خوردن ديوار يا حضور کارگرها در خانه و... خيلي چيزهاي ديگر از ياد آدم نميرود.
اجارهنشينها يکي از درخشانترين همکاريهاي شما و داريوش مهرجويي است. آيا باز هم شما را در فيلم ديگري از ايشان خواهيم ديد؟
خوشبختانه رابطه ما تغييري نکرده و با وجود آن شوخي که در جشن سالانه مجله «دنياي تصوير» با او کردم رابطهمان همچنان برقرار است. من براي داريوش مهرجويي خيلي احترام قائلم. او يکي از معدود کارگردانهاي باسواد و تحصيلکرده کشور ماست. اما با تغييراتي که فضاي فيلمهاي او کرده شايد در حال حاضر من جايي در آنها نداشته باشم. البته همهچيز منوط به آينده است و شايد اين افتخار نصيب من شود که باز هم در فيلم ديگري از مهرجويي بازي کنم، اما اينها مهم نيست. مهم اين است که رابطه آدمها با همديگر خوب باشد و ما رابطهمان با هم خوب است.