ندايي از وادي مقدس طوي
محمدبن عبدالله صلعم، قرآن را 1400 سال پیش آورده. وقتی که نزدیک رحلتش بود، در روز حجهالوداع گفت این پسر عم اکرم من بعد از من، جانشین من است. فلان فلان شدهها حرفش را عملاً قبول نکردند. این جوریه. هیچ ارتباطی به اهمیت حرف نداره، فرض کن که من، لامذهب، ولی هر وقت که توی قرآن میرسم به جمله «فاخلع نعلیک و...» اصلاً میپاشم از هم. انگار خودم دارم میشنوم که در وادی مقدس طوی هستم. که البته الآن پنج شش هزار سال بعد از آن زمان است و من در ولایت ساسکس انگلستان اطراق کردهام که پنج شش هزار کیلومتری هم از طوی و از وادی طوی دور است. وادی طوی باید در قلب آدم باشد...اون جوریها هم که فکر میکنی نیست. هر حرفی اثر نمیکنه...
نقل از «نوشتن با دوربین»؛ گفتوگوی
رو در روی پرویز جاهد با ابراهیم گلستان.
کتابی که دوستش دارم و خیلی وقتها به بخشهایی از آن سر میزنم. کتابی که بارها باید مزه مزهاش کرد تا فهمید پدیده بودن، نه کار هر کسیست و نه به این آسانیهاست!