زردی تو از من...
دوستي که چند دهه قبل و در زمان نمايش عمومي فيلم رواني(آلفرد هيچکاک) در تهران موفق به تماشاي آن شده بود تعريف مي کرد وقتي بعد از يکي دو سانس پشت سرهم، هيجان زده وسيراب از سينما بيرون آمده، جلوي دوستان سينماروي خود را گرفته و به شوخي آن ها را تهديد کرده که:«اگر پول سينما رفتن بعدي ام را ندهيد من هم پايان اين فيلم را لو مي دهم تا موقع تماشاي آن حال تان گرفته شود.» ظاهراً معامله بدي نبوده؛ چون اگر کسي فيلم را نديده باشد اما از همان ابتدا بداند نورمن بيتس با آن شخصيت دو گانه و شيزوفرني اش آدم ها را به قتل مي رساند و در ضمن، پس از بيداري روح دومش بر مرگ آن ها تاسف هم مي خورد، شايد کم تر رغبت پيدا کند يا اصلاً شوقي نداشته باشد که فيلم را تا پايان تماشا کند. اما واقعيت اين است که خيلي ها در زمان تماشاي فيلم (در سينما يا پاي قاب کوچک تلويزيون) کم حوصله يا بي طاقت تر از آن هستند که بتوانند زمان نمايش فيلم را تاب بياورند؛ اين گونه افراد دل شان مي خواهد ازهمان ابتدا بدانند داستان چه خواهد شد و بر سر شخصيت ها چه خواهد آمد. احتمالاً بسياري از خوانندگان اين نوشته، گاهي صداي فرد يا افرادي را در تاريکي سينماها شنيده اند که با صداي بلند، گفتارهاي چند لحظه بعد را بيان مي کنند يا در خوش بيانه ترين حالت، ماجراي يکي دو پرده بعد را عيان مي کنند(جالب ترين نمونه اش را در سينماپاراديزوي جوزپه تورناتوره به ياد مي آوريم). به هر حال نمي توان حضور چنين افرادي را انکار کرد و البته به دليل رعايت حقوق فردي آدم ها نمي توان جلوي شان را گرفت؛ تنها مي توان پيشنهاد کرد يا دست کم عاجزانه(!) از آن ها خواست کمي آرام و درِ گوشي اطلاع رساني کنند تا شايد براي مخاطبان خود اندکي جذاب تر باشند. اما ظاهراً اين گونه روايت هاي شفاهي با صداي بلند، چندي است از تاريکي تالارهاي نمايش به بيرون خزيده و به تازگي از کاغذهاي زرد نشريات عامه پسند و سرگرم کننده سر در آورده است.