آقا...
«آقا» جزو آخرین نسل معمارهای سنتی و قدیمی بود که آن وقتها بهشان میگفتند بنّا (با تشدید نون). ما هم به همین شکل صدایش میزدیم: «آقا»؛ و واقعاً برازندهاش بود. البته اسم شناسنامهایاش علیاکبر بود اما دوستان و همکارانش به او میگفتند «اوساکبر» که مخفف کلمهی استاد به اضافهی اسمش بود. در جوانی مثل خیلیهای دیگر کارش را با وردستی و کارگری و انجام کارهای سخت آغاز کرده بود. گاهی در خاطراتش تعریف میکرد که در روزگار جوانی، همراه یک مهندس و چند نفر دیگر روی «یک ساختمان خیلی خیلی بزرگ» کار میکردهاند. میگفت وقتی کارهای آن ساختمان به پایان رسیده از او و گروهی که درگیر ساخت آن بودهاند دعوت شده تا در جشنی به همین مناسبت شرکت کنند. تازه آن روز متوجه شده ساختمانی که در آن کار میکردهاند سینما بوده است. یادش به خیر. میگفت: «یک لحظه رفتم تو. دیدم چند نفر دارن رو پرده راه میرن. گفتم اینها دیگه چیه؟ و اومدم بیرون!» این، تمام مواجههی «آقا» با سینما بود در همهی عمر؛ دیگر هرگز پایش را در هیچ سالن دیگری نگذاشت، هیچ فیلمی در سینما ندید و طبعاً هیچ تجربه دیگری در زمینهی رویاپروری نداشت. از روی نشانیهایی که میداد، میشد فهمید ساختمان مورد نظر احتمالاً سینما «دیانا» بوده که به گفتهی او «در خیابان شاهرضا (انقلاب فعلی) نزدیک پمپ بنزین وصال» قرار داشته است. سینمایی که در سالهای پس از انقلاب تغییر نام داد و اکنون با عنوان «سپیده» از آن یاد میشود. سالها بعد، زمانی که دیگر به خیل عشاق سینما پیوسته بودم، وقتی متوجه شدم سالن تابستانی سینما «دیانا» محل فیلمبرداری یکی از مهمترین سکانسهای رضا موتوری (مسعود کیمیایی) بوده، حال خوشی داشتم و هر بار که این فیلم را میدیدم احساس میکردم خود من هم آنجا حضور داشتهام! و این روزها با خودم فکر میکنم اگر «آقا» تقریباً سی سال پیش، آن تصادف وحشتناک را نکرده بود (تصادفی که باعث شد سی و اندی سالِ انتهای عمرش را در خانه و به تحمل دردهای جورواجور بگذراند) شاید دیوارهای بیشتری را بالا میبرد، چه بسا در ساخت سالن یا سالنهای دیگری مشارکت میکرد؛ و خدا را چه دیدی، شاید حتی به سینما علاقهمند هم میشد!
بندهی خدا «آقا» حتی در خواب هم نمیدید سینمایی که برای او هیچ جذابیتی نداشت، در زندگیِ اولین و در حقیقت بزرگترین نوهاش این همه تاثیرگذار باشد؛ وگرنه شاید آن روز که برای اولین و آخرینبار به سالن تاریک و نمور سینما سرک کشیده بود سعی میکرد جادوی آنچه روی پرده گذشته بود را با تمام ابعادش به حافظه بسپارد و آن را برای فرزندان، نوهها و نتیجههایش تعریف کند.
این روزها که یک سال از پر کشیدن او از میان ما گذشته، تنها دلخوشیام خلوت کردن با این احساس خوب و دلپذیر است که پدربزرگ من هم در ساخت یکی از مهمترین سینماهای تهران نقشی و دستی داشته است؛ گیرم حتی محدود و ناچیز.