حتماً شما هم شنیده‌اید که می‌گویند «بی‌خبری، خوش خبری‌ست!» من هم این جمله را شنیده بودم، اما چندان تجربه‌اش نکرده بودم؛ تا...همین دیروز که به لطف سرعت عمل کارمندان خدوم شرکت پُست، ویژه‌نامه‌ها‌ی ماهنامه فیلم و صنعت سينما (درباره‌ی جشنواره فیلم فجر) چند روز (تنها چند روز ناقابل) پس از پایان جشنواره به دستم رسید! وقتی مجله‌ها را از توی پاکت‌هاي پلاستیکی‌شان درآوردم یادم آمد در تمام سال‌های گذشته که ويژه‌نامه‌هاي دوره‌های مختلف جشنواره‌‌ منتشر شده بود، اگر تمام مجله‌ها (در حقیقت، از سر تا ته آن‌ها) را نمی‌خواندم و از موضوع و حواشی فیلم‌ها و دیدگاه‌های سازندگان‌شان با خبر نمی‌شدم راضی نمی‌شدم پا به سالن جشنواره بگذارم و فیلم‌ها را ببینم. اما امسال...مثل معتادهایی که در حال ترک‌ کردن هستند مدام اراده‌ی محکمم را به رخ وسوسه‌‌ی قدیمی‌ام می‌کشیدم و در حالی که سعی می‌کردم خودم را بی‌خیال نشان بدهم توجهم را به فیلم‌هايي كه از جلوی چشم‌هایم رژه می‌رفت پرت می‌کردم. به همین دلیل با بسیاری از فیلم‌ها بی‌واسطه روبه‌رو شدم؛ و...خب، همین موضوع باعث شد اطلاعات جالبی که می‌توانستم از قبل درباره‌ی فیلم‌ها و سازندگان‌شان داشته باشم روی ذهن و قضاوت من تاثیری نداشته باشد.
حالا که در روزهای پس از پایان جشنواره نشسته‌ام و یک دل سیر مطالب مربوط به فیلم‌ها را می‌خوانم باورم می‌شود که تصمیمم مبنی بر ترک این عادت قدیمی کاملاً درست بوده است. به‌عنوان مثال وقتی یادداشت کیومرث پوراحمد عزیز (درباره‌ی حساسیت‌ها و تعصب خود و دستیارش برای تغییر، حذف یا اضافه کردن برخی دیالوگ‌ها یا صحنه‌های پنجاه قدم آخر) را در ماهنامه فيلم می‌خوانم و آن را با نیمه‌ی دوم خودش (همان نیمه‌یی که در نهایت تاسف، ناخواسته به یک کمدی تمام‌عیار تبدیل شده بود) مقایسه می‌کنم احساس می‌کنم کارِ خدا بوده که قبل از تماشای فیلم، این گفته‌ها را نخوانم؛ و... طبعاً حرص نخورم! جالب اين‌كه پوراحمد در گزارش توليدي كه در صنعت سينما منتشر شده درباره اين فيلم گفته: «صحنه‌يي نبود كه بي‌ربط باشد يا خوب و جذاب نباشد!»
بگذریم. می‌توانم این بحث را با حرف‌های جالب برخی دیگر از فیلم‌سازان، از جمله، دوست عزیز دیگرم، جناب جهانگیرخان الماسی ادامه بدهم که وقتی رنج و سرمستی‌اش را می‌دیدم برای اولین‌بار خدا را ويژه‌نامه جشنواره ماهنامه صنعت سينماشکر کردم که پیر و دوست مشترک‌مان (علی‌رضا وزل‌‌شمیرانی) زنده نیست؛ وگرنه معلوم نبود به «جهان» عزيز و گرامي چه‌ می‌گفت؛ و با او چه برخوردی می‌کرد! شرح این موضوع بماند برای زمانی که این فیلم اکران شود (البته «اگر» این اتفاق بیافتد!)
برای پایان دادن به این یادداشت– که حتماً تا همین حالا هم حوصله‌ی خوانندگانی که فقط به مطالعه‌ی نوشته‌های دو سه خطی عادت دارند را سر برده!– شما را ارجاع می‌دهم به بخشی از کتاب «برخورد تمدن‌ها و بازسازی نظم جهانی» (نوشته‌ی ساموئل هانتیگتن)؛ و به خدا می‌سپارمتان. در بخشی از این کتاب که جهانگیرخان الماسی در یادداشت خود (برای مجله فیلم) از آن فاکتور آورده آمده است: «بدون وجود دشمنان واقعی، هیچ دوست واقعی‌ای نمی‌توان داشت؛ و تا وقتی از آن‌چه نیستیم نفرت نداشته باشیم نمی‌توانیم به آن‌چه هستیم عشق بورزیم.» والسلام.