يكی داستان؛ پر آب چشم

از انجام‌دادن مصاحبه به‌صورت كتبي چندان دل خوشي ندارم. باوجود آن‌كه متن نهايي با كم‌ترين زحمت از طرف گفت‌وگو شونده آمادة حروف‌چيني و چاپ مي‌شود، اما نتيجة كار چندان روشن نيست و نمي‌توان به طرف ديگر، چندان فشار آورد كه ضمن رعايت قاعدة بازي و حفظ لحن ديدار حضوري، از نوشتن پاسخ‌هاي كوتاه و يك كلمه‌اي و تستي صرف نظر كند. چند سال پيش، زماني كه يكي از فيلم‌سازان اصرار كرد كه گفت‌وگو را به‌صورت كتبي انجام بدهيم نزديك پنجاه سوال براي او طرح كردم تا در نهايت، وقتي متن را تحويل مي‌گيرم دست‌كم به سي‌تاي آن‌ها جواب داده باشد ولي حاصل كار پاسخ‌هايي يك كلمه‌اي يا در نهايت، يك جمله‌اي بود كه حجمي به مراتب كم‌تر از يك صفحه را در بر مي‌گرفت! اما خوش‌بختانه اين‌بار و در گفت‌وگو با حسن هدايت چنين اتفاقي نيافتاد و پاسخ‌ها كم‌وبيش همان بود كه انتظارش مي‌رفت. به‌هرحال در تراكم انبوه روزمرگي‌ها و شدت‌گرفتن كمبود وقت‌ها، بيش از اين نمي‌شد توقع و انتظار داشت؛ حاصل، همين است كه در ادامه مطلب پيش روي شماست.