شلیک به خاطرات/ نگاهی به فیلم مستند «خوانِ بیخان»
خوانِ بیخان با نمایی از رانندگی فیلمساز/ راویِ فیلم در جادهای طولانی و بهظاهر بیانتها آغاز میشود؛ و سپس صدای او را میشنویم که میگوید به بهانهی زمینگیر شدن و شرایط نامساعد مادربزرگاش در حال رفتن (و در حقیقت، در حال بازگشت) به زادگاهش مشهد است؛ شهری که بعداً میفهمیم بخش عمدهای از خاطرات تلخ و شیرین زندگی او را در خود جا داده است. نمای پایانی فیلم نیز کموبیش، تکرار همین نماست؛ با این تفاوت که اینبار راوی، پس از در میان گذاشتن (و در حقیقت، به اشتراک گذاشتن) مشکلات و گرفتاریهای خانوادگی خود با بیننده، به سوی آسمانی با ابرهای تیره و بارانزا حرکت میکند. تمثیلی از حرکت جبرآلود فیلمساز و در وجهی عمیقتر، انسان، در بخشی از جادهی زندگی که از بد حادثه اینبار به تنهایی، سکوت و فضایی غمزده آمیخته است.در نهایت، آنچه در فاصلهی این دو نما پیش چشم مخاطب جان میگیرد برشی از سوءتفاهمهای فامیلی و البته مشکلات موجود در زندگی خانوادگیِ سازندهی فیلم است که مثل سایر مستندهای خودبیانگرِ سالهای اخیر (در راس آنها: پیر پسر به کارگردانی مهدی باقری) میکوشد داستان را به نحوی تعریف کند که در پایان، کفهی همذاتپنداری (بخوانید: حمایت) مخاطبان به طرف راوی سنگینی کند. متن کامل را در ادامهی مطلب بخوانید.