ریشه در خون گوزنها...

دیشب که ریشه در خون را میدیدم یادم افتاد اولينبار این فیلم را در سینمای [اینک تعطیل شدهی] تهران در گوشهی میدان امام حسین دیدم؛ و... تمام لحظههای تماشای آن در میان انبوه تماشاگران این سینما در ذهنم زنده شد. یادم آمد وقتی اکبر زنجانپور [در فیلم، در نقش: شیرعلی] داشت میراث پدرش (تفنگ رزم در جوار میرزا کوچکخان!) را با پُر کردن باروت آماده میکرد موج خندهی تماشاگرها، چهگونه سينما را فرا گرفت! با دیدن این فیلم حتی میتوانستم هوای چرب سالن و بوی نَفَسِ سینماروهای آن سالها– که برای دیدن چنین فیلمهایی در صفهای طولانی میایستادند– را هم احساس کنم.
آن سالها (سالهای آغاز دههی 1360) سالهای قهرمانپروری و تهییج عواطف بود؛ و قهرمان بلامنازع دوران ما جناب آقاااااای فرامرز قریبیان! آن وقتها میرزا محسنخان مخملباف هنوز آن بیانیهی معروفش را صادر نکرده و عدم نیاز تماشاگران به «قیم تصویری» را اعلام نکرده بود؛ و ما که با خوابهای شیرینِ روزگار نوجوانی خوش بودیم دلمان میخواست چشمهایمان را ببندیم و با بازیگری که «قدرت میزبانی» را به ما معرفی کرده بود خوش باشیم. بازیگری که آن سالها در دل یک نوار ویدئویی به خانهی نسل ما قدم گذاشت و چنان تصویری از گوزنهای زخمی و زخمخورده به نمایش گذاشت که هیچوقت فراموششدنی نیست. فرامرز قریبیان باعث شد ما عاشق سفیر و بازرس ویژه و پرونده و ریشه در خون و پایگاه جهنمی و سناتور و آوار و سمندر و گمشده و گردباد و کمینگاه و ترن و کانیمانگا و... دهها فیلم دیگر که او در آنها بازی کرده بود شویم. حضور او باعث شد اشکالات این فیلمها در چشم ما (نوجوانهای آن روزگار) کم یا کمرنگ به نظر برسد. چنان که هنوز و پس از سی سال وقتی ریشه در خون از تلویزیون پخش میشود عدم مهارت فیلمساز در نمایش جغرافیایی که قهرمان ماجرا در آن گیر افتاده... یا حتی عدم تطابق مسیر نگاه شخصیتها و آنچه که نگاه میکنند را به حساب رعایت نکردن اصول کارگردانی نمیگذاریم و آن را با چشم خطاپوش نگاه میکنیم! البته وقتی جناب قریبیان به فیلمسازی روی آورد ما دیگر یک مرحله رشد و پیشرفت کرده بودیم و دیگر به زور هم نمیتوانستیم با آن چشم– که گفتم– به سینما و فیلمهای او نگاه کنیم. در چنین شرایطی جدال در تاسوکی با آن اسم وسترن گونهاش فقط یک تجربهی صرف بود (یک تجربهی فیلم اولی با همه خامدستیهایش) و متاسفانه قانون یک عقبگرد کامل! چشمهایش هم مثل یکی از قسمتهای سریال آژانسدوستی– که کارگردانیاش با قریبیان بود– فیلم خوبی از کار در نیامد اما هستهی مرکزی درخشان فیلم– که برداشتی از داشآکل صادق هدایت بود– میتوانست زندگی هنری او را زیر و رو کند؛ فقط اگر قهرمان دوران نوجوانی ما کمی بیشتر حواسش را جمع کرده و کمی بیشتر به «سینما» دل داده بود!
چشم امید ما این روزها به فیلم گناهکاران تازهترين ساختهی اوست. فیلمی که میگویند خوشساخت از کار درآمده. فیلمی که میگویند قریبیان برای آن خیلی مایه گذاشته؛ و خدا کند اينبار ديگر او آبروي ما را بخرد!
آن سالها (سالهای آغاز دههی 1360) سالهای قهرمانپروری و تهییج عواطف بود؛ و قهرمان بلامنازع دوران ما جناب آقاااااای فرامرز قریبیان! آن وقتها میرزا محسنخان مخملباف هنوز آن بیانیهی معروفش را صادر نکرده و عدم نیاز تماشاگران به «قیم تصویری» را اعلام نکرده بود؛ و ما که با خوابهای شیرینِ روزگار نوجوانی خوش بودیم دلمان میخواست چشمهایمان را ببندیم و با بازیگری که «قدرت میزبانی» را به ما معرفی کرده بود خوش باشیم. بازیگری که آن سالها در دل یک نوار ویدئویی به خانهی نسل ما قدم گذاشت و چنان تصویری از گوزنهای زخمی و زخمخورده به نمایش گذاشت که هیچوقت فراموششدنی نیست. فرامرز قریبیان باعث شد ما عاشق سفیر و بازرس ویژه و پرونده و ریشه در خون و پایگاه جهنمی و سناتور و آوار و سمندر و گمشده و گردباد و کمینگاه و ترن و کانیمانگا و... دهها فیلم دیگر که او در آنها بازی کرده بود شویم. حضور او باعث شد اشکالات این فیلمها در چشم ما (نوجوانهای آن روزگار) کم یا کمرنگ به نظر برسد. چنان که هنوز و پس از سی سال وقتی ریشه در خون از تلویزیون پخش میشود عدم مهارت فیلمساز در نمایش جغرافیایی که قهرمان ماجرا در آن گیر افتاده... یا حتی عدم تطابق مسیر نگاه شخصیتها و آنچه که نگاه میکنند را به حساب رعایت نکردن اصول کارگردانی نمیگذاریم و آن را با چشم خطاپوش نگاه میکنیم! البته وقتی جناب قریبیان به فیلمسازی روی آورد ما دیگر یک مرحله رشد و پیشرفت کرده بودیم و دیگر به زور هم نمیتوانستیم با آن چشم– که گفتم– به سینما و فیلمهای او نگاه کنیم. در چنین شرایطی جدال در تاسوکی با آن اسم وسترن گونهاش فقط یک تجربهی صرف بود (یک تجربهی فیلم اولی با همه خامدستیهایش) و متاسفانه قانون یک عقبگرد کامل! چشمهایش هم مثل یکی از قسمتهای سریال آژانسدوستی– که کارگردانیاش با قریبیان بود– فیلم خوبی از کار در نیامد اما هستهی مرکزی درخشان فیلم– که برداشتی از داشآکل صادق هدایت بود– میتوانست زندگی هنری او را زیر و رو کند؛ فقط اگر قهرمان دوران نوجوانی ما کمی بیشتر حواسش را جمع کرده و کمی بیشتر به «سینما» دل داده بود!
چشم امید ما این روزها به فیلم گناهکاران تازهترين ساختهی اوست. فیلمی که میگویند خوشساخت از کار درآمده. فیلمی که میگویند قریبیان برای آن خیلی مایه گذاشته؛ و خدا کند اينبار ديگر او آبروي ما را بخرد!
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت توسط امید نجوان
|