طلای سرخ
شرایط امروز سینمای ایران و اكران كموبيش همزمان فيلمهای تلافی (سعيد اسدی) و قرنطينه(منوچهر هادی) كه هردوی شان از زوج تازهتاسيس (!) حميد گودرزی و نيوشا ضيغمی بهره بردهاند بیش از هر چیز آدم را یاد جویندگانطلا در وسترنهای دوران کلاسیک میاندازد؛ آدمهایی که كيلومترها دور از هم، جایی برای بساط خود پیدا میکردند و با یک ظرف مسی کهنه ، خاک مرطوب کف رودها و رودخانهها را بیرون میآوردند تا اگر رگههایی از طلا را در آن یافتند، همانجا چادر بزنند ، کارگاه خود را عَلَم کنند و... يكشبه پولدار شوند!
اينگونه نان درآوردن هم البته براي خودش شيوهيی است ولی آنچه که باعث میشود نسبت به این موضوع، يك نوع موضعگيری منفی وجود داشته باشد، تکرار فرمولها و تقلید روشها به یک شکل ثابت، و به روشی کهنه، تکراری و فاقد جذابیت است؛ شکلی از سودآوری [فرهنگی] که انجام دادنش نه تنها به هوش و دانش و استعداد نیاز ندارد بلکه نشان دهندهی اوج بیدانشی، بیهنری و بیاستعدادی است. مثل همين تمهید ساده و دمدستی کنار هم قرار دادن دو بازیگر در کنار هم و تشکیل یک زوج هنری از آنها یا «تزریق» اجباری آمپول طنز به داستانها و موقعیتهایی که مثل همين فيلم تلافی در ذات خود تلخ هستند و قاعدتاً نبايد خنده به لب بياورند (ولي میآورند!) تازگیها هم که فرمول فشردهسازی دوران تولید (فیلمبرداریِ شتاب زده در دو سه هفته) به فرمولی تازه و یک سنت حسنه تبدیل شده و سوژهها و داستانها بیآنکه قوام بیابند و حتی شکل مناسبی برای سینما پیدا کنند بهطور مستقيم از طنزهای تلويزيوني بر پرده میافتند تا مثلاً نشاندهندهی خواستههای تماشاگران و ذائقهی سینماروی وطنی باشد! (آخر مگر اين سينماروی بخت برگشته چيز دندانگير ديگری هم پيدا می كند كه از آن استقبال كند؟!) البته میشود خیلی راحت روی مبل لم داد و وضعیت نگرانکنندهی فرهنگوسینمای امروز را ناشی از اعمال محدودیتهای نمایشی و اجرایی دانست؛ یعنی همان چیزی که همواره در طول تاريخ، هنرمندان را وادار كرده تا به خلوت خود بخزند و آثارشان را در کاغذ کادوهایی آکنده از نمادگرایی و کنایه بپیچند. در حالیکه نگاه دقیقتر به شرایط بغرنج فعلی نشان میدهد سینماگران و آثارشان نه تنها عمیقتر (بخوانید: نگرانتر) نشدهاند بلکه در بسیاری موارد تمام سعی خود را به کار بستهاند تا در همان سطح بمانند و در این شرایط نابسامان، فقط برای گذرانِ امروز زندگی، از همان راهحلهای قدیمی استفاده کنند!
واقعيت اين است كه در چنين شرايطی اغلب فيلمهای سرگرمكننده بايد آنقدر جذاب باشند كه فروشهايی ميلياردی داشته باشند. اما میزان استقبال سینوسی تماشاگران از فيلمهای اكران روز بیش از آنکه نوک پیکان توجه را به سوی نیازهای اقتصادی و رفاهی مردم نشانه گرفته باشد، نشاندهندهی کمکاری ، کمتحرکی و تنبلي آشکار در ذهن هنرمندان سینماست؛ سینماگرانی که گاهی دیده میشود بهجای روآوردن به ساخت فيلمهای عميق و فرهنگی، سرگرمسازی مخاطبان را بهانهيی قرار دادهاند تا با دستکمگرفتن آنها فیلمی بسازند و تنها به اندازهی گذران امروز به سود برسند. البته همینجا باید اشاره کرد کمک به چرخهی تولید فیلم و انتظار برای بازگشت سرمایه، در نفس خود اصلاً چیز بدی نیست اما آنچه که باعث میشود این نوع فعالیت هنری با روحیهی فریبکاریِ کاسبکاران و دستفروشان خردهپا مقایسه شود، بیتوجهی به تخریب پلهایی است که روزگاری نه چندان دور خودشان از آن عبور کردهاند و حالا... به راحتی تخریبشان میکنند تا فقط «روزگار بچرخد»؛ همان بلایی که جویندگان طلا بر سر منابعطبیعی و رگههای نورانی جاری در رودها و رودخانههای آمریکا آوردند و آنچه که از آنها در حافظهي امروز سینما باقی مانده، تنها ، حفرههایی خالی و شیارهایی بی طلاست!
نکته:زوج حمید گودرزی و نیوشا ضیغمی پيش از اين در فيلم گناهمن (مهرشاد كارخانی) هم بازی كردهاند كه متاسفانه به دليل ذائقهی "خاص" تماشاگران و ميل سينمادارها هنوز مجالی برای نمايش عمومی نيافته است!
این یادداشت در روزنامه دنیای اقتصاد به چاپ رسیده است.