بهرام بیضاییپنجم دی ماه امسال، بهرام بیضایی وارد هفتاد و هفتمین سال‌ از عمر خود شد. یک استاد بزرگِ کامل و تمام عیار در زمینه‌ی هنر نمایش و سینما که متاسفانه چند سالی هست جلای وطن کرده و در آمریکا به کار و زندگی مشغول است. در طول سال‌های اخیر هر زمان برگ‌های تقویم عمر به روز پنجم دی رسیده‌ احساسی آمیخته به غم و شادی نگارنده را فرا گرفته است. هم بسیار غمگینم که متاسفانه در شرایط فعلی امکان انتقال این حجم از دانش و اطلاعات به علاقه‌مندان سینما و نمایش در ایران وجود ندارد، و هم بسیار خوش‌حالم که از چنین گوهر کمیابی، در جایی که شایسته است و قدرش را– دست‌کم بیش‌تر‌ از ما– می‌دانند نگهداری می‌شود؛ درست مثل اشیای ارزشمندی که از ایران به یغما برده شده و در موزه‌های بزرگ دنیا به معرض نمایش درآمده! خوش‌بختانه این‌طوری بخش‌هایی از این نبوغ و دانش گسترده، حتی اگر شده قطره قطره و با واسطه (از طریق دست به دست شدن کپی فیلم‌های سخنرانی او یا از خلال اشتراک‌گذاری در شبکه‌های اجتماعی) به این‌جا و دست ما می‌رسد؛ و در وضعیتی که با آن روبه‌روییم، همین هم ما را بس!
آن‌چه در پی و در ادامه‌ی مطلب می‌خوانید مرور و بازخوانی یک گفت‌وگوی قدیمی‌‌ست که چهارده سال پیش به مناسبت نمایش عمومی فیلم سگ‌کشی با بیضایی انجام دادم و در روز بیست و چهارم دی‌ماه 1380 در ضمیمه‌ی قاب کوچکِ روزنامه‌ی جام‌جم به چاپ رسید.