آفتاب لب بام

نمايش فيلم در پارکها– که تابستان امسال به صورت پراکنده در تهران اجرا شد- يکي ديگر از همان ايدههاي تشريفاتي و ناکارآمديست که سالهاست زير پرچم برقراري صلح و آشتي ميان مردم و سينما از کيسه طرح و برنامه مسوولان فرهنگي کشور بيرون ميآيد و اندکي بعد (خيلي زودتر از آن که قابل باور باشد) به تندباد فراموشي سپرده مي شود. نمونههايش را در سالهاي اخير کم نديده ايم؛ از پيشفروش کردن بُنهاي سينما در ميان کارمندان دولت گرفته تا خريد اينترنتي بليت از داخل خانهها، با امتياز انتخاب صندلي! (راستي، کسي ميداند پروژه رويايي ِ «سينما کارت» در چه وضعيتيست؟) واقعيت اين است که طرح تازه مديران فرهنگي شهرداري، بيش از آن که حاملِ اشتياق سينما براي فشردن دست هاي مردم (و يک آشتي پردامنه با آنها) باشد ناخواسته در پي حقير شمردن آن تا حد يک کالاي پيش پاافتاده و غيرضروريست. البته اين نکته را بايد پذيرفت که از دوراني که تماشاگران عاشق سينما براي رفتن به معابد نور و صدا، و به جا آوردن آداب فيلم ديدن (يا شايد تجربه هزارباره شنيدن صداي زنگ و چشم دوختن به کنار رفتن شوق انگيز پرده هاي مخملين) لباس ميدوختند و خود را مي آراستند سالها گذشته و ديگر چنين آدابي مثل نسل دوربينهاي سوپر هشت و ويدئوهاي بتاماکس به انقراض کشيده شده. حالا ديگر چنگالهاي زندگي صنعتي آنقدر بر اعصاب شهروندان فشار مي آورد که خيليها آداب آراستگي و پيرايش را در مقابل مهمانان خود نيز به کار نميگيرند؛ چه رسد به وجود بيوجود سينما! در چنين شرايطي و در زمانهاي که سينماهاي خانگي (مثل همه جاي دنيا) حاکمان بلامنازع صنعت سرگرمي به حساب مي آيند نمايش فيلمهاي سينمايي (آنهم فيلمهاي روز و در حال نمايش) تنها يک کارکرد دارد و آن هم عادت دادن مخاطبان انبوه سينما به تماشاي فيلم، بدون کمترين دغدغه يا حتي تحمل رنج سفرهاي درون شهري. البته اي کاش چنين تمهيدي با استانداردهاي نمايشي همراه بود (مگر نه اين که اغلب تالارهاي نمايش فيلم در کشور ما با استانداردها فاصله دارند؟) و دستکم مي توانست فرهنگ-در حال فراموشي- فيلم ديدن در سينماهاي تابستاني – و البته لذت تماشاي فيلم در فضاي باز – را دوباره به يادها بياورد. کساني که در سال هاي آغاز دهه 60 چند صباحي اين فرصت طلايي نصيبشان شد تا همراه با لغزيدن نور آفتاب غروب بر تن ديوارهاي خسته و قديمي سينما «بهار» تجريش (همان سينماي منقرض و فراموش شده که در ابتداي خيابان دربند به خاک سپرده شده) لذت فيلم ديدن در عصرهاي خنک دامنه البرز را تجربه کنند شايد بتوانند اين حرف را تاييد کنند. متاسفانه فضاي تابستاني سينما کانون يا سينماهاي تابستاني پارکهاي بزرگ، امروز بيشتر به آثار باستاني شبيهاند تا بوستانهايي از رنگ و نور؛ و اگر کمي دير بجنبيم همانها هم تبديل به محلي براي عرضه سيديهاي قاچاق ميشود که آخرين نفسهاي سينما را لگدمال کرده و به جنازه آن چوب ميزنند. با اين تمهيد و در چنين شرايطي شايد مسوولان پارکهاي بزرگ بتوانند جاي خالي سينما را در اغلب مناطق پر جمعيت پُر کنند (مثل پارک پليس در شمال منطقه تهرانپارس) ولي با کمارزش نشان دادن کالايي به حرمت سينما (به همان دلايلي که چند سطر بالاتر آمده) نميتوانند مردم را مجاب کنند که بعد از به پايان رسيدن فصل گرما براي رفتن به سينما، کيلومترها از خانه و محله خود دور شوند. پايانبخش اين گونه طرحهاي مُسکّن و مقطعي، همواره، تب سرديست که در پي گذر روزگار و پايان ماجرا به عرق خواهد نشست. از قديم گفتهاند: اگر متولي، حرمت امامزاده را نگه ندارد از ديگران چه انتظاري هست؟

نگاهی به فیلم « یک شب» به کارگردانی نیکی کریمی

نیکی کریمی در کنار نخستین ساخته‌اش فیلم «یک شب»همزماني نمايش اولين ساخته‌هاي نيکي کريمي و جرج کلوني در جشنواره فيلم سال قبل از آن «اتفاق» هاي نادر و کميابي بود كه نمي توان نقش قضا و قدر را در شکل گيري اش ناديده گرفت. جدا از امکان مقايسه بين ساختار تکنيکي و محتواي هر دو فيلم ، آن چه که فاصله ي بعيد و طولاني يک شب را از شب به خير و موفق باشی تضمين مي‌کند، جهان روياهاي سازندگان آن‌هاست که ريشه در خاستگاه‌هاي فکري و ذهني‌شان دارد؛ همان‌قدر که روايت داستاني برمبناي تنهايي و بي‌پناهي يک دختر نگون‌بخت در جامعه‌ی امروز ايران براي کريمي اهميت داشته، طرح آزادي‌هاي بنيادي از طريق پرداختن به دوره و دوران معروف به مک‌کارتيسم، کلوني را برانگيخته تا نسبت به نادرويشي و ناروا بودن ترور شخصيتي موضع بگيرد. اين نوشته بر آن نيست تا با ايجاد مقايسه بين ساختمان فني و تکنيکي اين دو فيلم، به شکلي قابل پيش‌بيني، حکم به بضاعت محدود سينما و سينماگران ايراني بدهد، اما مرور، و يک بررسي همه‌جانبه نسبت به جهان‌بيني هر دو فيلمساز – که در بازيگري و ساخت اولين فيلم شان مشترکند – نشان مي‌دهد ستاره‌ي سينماي ما چقدر در انتخاب سوژه‌ي اولين فيلمش دست به عصا بوده است؛ آن هم سوژه‌اي که در کنار اجراي نسبتاً راحت و کم دردسر، خرج خود را درآورد و در ضمن، بستر و مسير راه بعدي او را هم مشخص کند. فيلم اول نيکي کريمي، جدا از قرار دادن يک زن در کانون حوادث داستان – که مطلوب جشنواره‌هاي اين سال‌هاست – در مسير عبور از گذرگاه‌هاي طي شده و امتحان پس‌داده قرار دارد. پيرنگ داستان به گونه‌اي طراحي شده که به راحتي مي توان آن را دنباله‌اي بر دشواري‌هاي محاط بر زندگي زنان ايراني (مثلاً در دايره به کارگرداني جعفر پناهي) دانست؛ تمهيدي به ظاهر کارآمد که به خودي خود، نقطه‌ضعف فيلم و چشم اسفنديار فيلمساز به حساب نمي‌آيد. اما آن‌چه که اين نوشته مي‌کوشد تا به آن بپردازد، شانه خالي کردن سازنده‌ي فيلم براي نگهداري از مسئوليتي است که در ظاهر براي نمايش آن اقدام کرده. او در اين مسير از همان تمهيد موثر کيارستمي بهره مي‌گيرد تا به جاي موضع‌گيري و بيان جسارت‌آميز برخي ناگفته‌ها، مسئوليت هرگونه برداشت از نشانه‌هاي مورد نظر بيفتد به گردن تماشاگر بخت برگشته‌ي فيلم! دربخشي از داستان که مامور انتظامي در خارج از قاب پنجره‌ي ماشين قرار مي‌گيرد يا در فصلي که يک راننده آژانس، سراسيمه وارد ساندويچ‌فروشی مي‌شود تا برای مسافرش – که ما نمي‌بينيم – کمک بگيرد، فقط تمهيدات کيارستمي‌وار است که به ياري فيلم مي‌شتابد و آن را ازسقوط باز مي‌دارد. البته در سکانس‌هاي پاياني هم بار ديگر با حلول روح کيارستمي روبه رو هستيم؛ و دوباره ، همان ليدر سياه و اهدايي او به روياي تماشاگر فيلم!
در فصل مورد بحث، فيلمساز، شخصيت اصلي داستان را وا می‌دارد تا برخلاف خواست و باور مخاطب فيلم، پاي درد دل مردی که بعداً معلوم مي‌شود قاتل همسر خيانتکارش است بنشيند. پيش از رسيدن به چنين نقطه‌عطفي، تصوير با نور کم سوي يک چراغ دستي همراه مي شود تا نگاه تماشاگر در عمق بی‌نوری و تاريکي بلغزد، و به جاي آن که خلاقيت تصويري و نمايشي سازنده‌ی فيلم را به نمايش بگذارد، خيال و روياي او را به بازي بگيرد. در اين وضعيت که چند دقيقه‌ی نفس‌گير به درازا می‌کشد، فيلم به چنان اروتيسم سياه و بی‌هدفي در می‌غلطد که بيرون آمدن از آن بيشتر به سراب شبيه است. اما همه‌چيز با طرح صحبت‌های مشفقانه‌ی مرد قاتل، رنگ ديگري به خود مي گيرد و اين بار هم (خوشبختانه) شائبه‌ای غير همرنگ با فيلم، از آن دور مي شود! يک شب البته اين امتياز را دارد که با وجود گزندگي سوژه، اخطاردهنده است و در ضمن به جاي آن که ديدگاه‌هاي فمينيستي – و قابل پيش‌بيني – سازنده‌اش را نمايان کند، پيام زن‌هاي تحت ستم واقع شده را به گوش مردان تنوع‌طلب و افزون‌خواه جامعه می‌رساند. اما اين نکته براي بازيگر پرسابقه‌ای که به تعبير خودش پس از سال‌ها عشق گم‌شده‌اش را در کارگردانی يافته، امتياز چشم‌گيری محسوب نمی‌شود. خصوصاً با انتقال بخشی از موضع‌گيری فيلمساز به خيال و تصور مخاطبانش که به گونه اي طبيعي بايد مشتري فيلمش باشند، نه مشترک ديدگاه هاي او. شايد نمايش آفسايد (جعفر پناهي) در كنار يک شب و بي‌شباهتي کنترل شده‌ی سازنده‌اش به نسخه‌ی متعادل‌تری نسبت به کيارستمی بتواند گره از کار کريمی و کساني مثل او بگشايد؛ کسانی که معمولاً با بهره‌گيری از «اسم»ها و سوژه های ملتهب و «خاص»، پشت فيلم‌ها پنهان می‌شوند و آن گونه به تقليد از بزرگان می‌انديشند که راه رفتن خود را نيز فراموش می‌کنند.

گفت و گو با داریوش فرهنگ

آنچه  که در پي آمد اين مقدمه مي خوانيد تنها بخشي از اين گفت و گوي نسبتاً طولاني است که در شماره ي پنجاهم مجله «صنعت سينما»  (پانزدهم شهريور ماه) به چاپ رسيده است. براي مطالعه کامل آن مي توانيد به خود نشريه مراجعه کنيد.

 

ادامه نوشته

نگاهی به فیلم چهارشنبه سوری، ساخته اصغر فرهادی

پوستر فیلم چهارشنبه‌سوری ساخته‌ی اصغر فرهادیهدايت و روايت داستانی که از صبح تا شب (آن‌هم از صبح تا شبِ آخرين سه شنبه‌ی شلوغِ سال) را در بر داشته باشد به اندازه‌ی کافی براي فيلم ساختن وسوسه‌انگيز و جذاب هست؛ چه رسد به آن که قرار باشد فيلمساز، آموخته‌هايش از ساخت بخش‌هایی ازيک يا چند مجموعه‌ی تلويزيونی در آپارتمان‌ها را به کارگردانیِ فيلمی در محيط محصور ميان چهارديواریِ يک خانه بياميزد و بر لبه‌ی پرتگاه ملال‌آوری حرکت کند. اصغر فرهادی در سومين ساخته خود می کوشد پرده های حايل ميان آسايش و بی‌اعتمادی يک خانه را کنار بزند و بي آن که حکم احضار دو ستون اصلی يک خانواده (يا يکی از آن‌ها) را به دادگاه ديدگاه هاي خود صادر کند، زير ساخت های بديهی اما ظريف، نامحسوس و تهديد کننده  رابطه  آن‌ها را به نمايش بگذارد. او با اين تمهيد موفق مي شود بی آن که واکنش سرد و شايد کم مهرِ بانوی خانه (هديه تهرانی) را عامل اصلی بی‌وفايی همسرش (حميد فرخ‌نژاد) معرفی کند به سنگينی سايه‌های هجوم  بر سر هر دوی آن ها اشاره کند. انتخاب زنی تنها و شکست خورده به عنوان شبح تهديدگر زندگی آن‌ها، جدا از تاکيد تلويحی فيلمساز بر آينده‌ی محتوم چنين رابطه ای، زنگ خطری است که می‌تواند شهروندان به ستوه آمده از شهروندی نيمه مدرن امروز را از خواب ناز بپراند؛ شهرونداني که به اندازه  گوش خواباندن روی کانال هواکش، قدرت نفوذ به آن سوی ديوار مقابل خانه شان  را دارند و احتمالاً  به همان اندازه که تهديد شده اند می توانند تهديدگر هم  باشند!

تبر غافل گيري فيلم و فيلمنامه، زماني بر آسودگی خيال بيننده وارد مي شود که تقريباً  وضع به حالت عادی برگشته و همه چيز می رود تا در مسير تغيير احتمالی  داستان (مثلاً  گم شدن فرزند خانواده در پارک و...) فراموش شود. اگر برخی نکته‌های  کم اثر و تاثير فيلمنامه (ماجرای قهر و آشتیِ زن با شوهر خواهرش و ماشين خاکي و کثيفي که بيش از حد لزوم به آن تاکيد می شود) را جزيی از فضاسازی – گيرم قوام نيافته- فيلم به حساب بياوريم، مهم‌ترين امتياز آن، ثبت نامحسوس و خفيف لرزش مردمکان چشم‌هايی‌است که به هنگام فريب‌کاري و دروغ  می‌لرزند و درون آدم‌ها را رسوا می‌کنند؛ چشم‌هايی که در چنين مواقعی می‌کوشند ازقرار گرفتن در تيررس  نگاه يا نگاه‌هاي مستقيم و رسواگر بپرهيزند و اجازه بدهند طرف مقابل با تحليل خود از شرايط ، خوش باشد؛ مثل نگاه  زن به مرد  درحالی که به قول خودش براي اولين بار به جان تنها فرزندشان قسم می خورد تا او باور کند که دوستش دارد. مثل نگاه دختر جوان به زن؛ هنگامي که  شنيده هايش از آن سوی ديوار را به سادگی و ناپختگی میاميزد و روي دايره مي ريزد. و مثل نگاه شرربار زن تنهای واحد روبه رويي به مرد ؛ زمانی که با غريزه ای زنانه – و شايد حتي مادرانه – شعله‌هاي يک تخريب ناخواسته  را از آن سوي نگاه های ترحم خواه او درمی‌يابد و عاقلانه حکم به پايان اين رابطه سست و عاطفی می‌دهد.
پايان فکر شده و تاثيرگذار فيلم (‌خالی بودن جاي همسر در بستر، و خاموشی پنجره رو به خيابان) جدا از آن که پايان‌بندیِ باز و کم‌اثر فيلم قبلي فيلم‌ساز را از ذهن‌ها پاک می‌کند  تعبير شاعرانه ای است که به تاريکی چراغ‌های رابطه اشاره دارد. حريم تاريک کسانی که به تعبير فروغ فرخ‌زاد آرزومندانه انگشتان خود را بر پوست کشيده‌ی شب می‌کشند؛ بی آن‌که اميدی به معرفی آفتاب و رفتن به مهمانی گنجشک‌ها داشته باشند.